مواظب وسایلتون باشین!
من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
در تخت های دوطبقه،
خوابهای مشترک دیدیم
یک روز که من نبودم
تخت جمشید را غارت کرده بودند!
« اکبر اکسیر »
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
شیر مادر , بوی ادکلن می داد
دست پدر بوی عرق
( گفتم بچه ام , نمی فهمم )
نان , بوی نفت می داد
زندگی , بوی گند
( گفتم جوانم نمی فهمم )
حالا که بازنشسته شده ام
هر چیز , بوی هر چیزی می دهد , بدهد
فقط پارک , بوی گورستان
و شانه تخم مرغ , بوی کتاب ندهد !
« اکبر اکسیر »
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
از آفتاب به آفتابه رسیدیم
از آب به فاضلاب
و آب که آبروی قبیله بود
صرف طهارت ما شد
حال در غیاب آب
شبکه ی یک، ماءالشعیر پخش می کند
پدر در تیمم است و نمی داند
دیگر سدّی برای افتتاح نمانده است
«اکبر اکسیر»
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
چاه عمیق که زدیم
دعای باران یادمان رفت
فیش آبیاری که آمد
خیار شکوفه زده بود
خدا را شکر
حالا همه چیز داریم:
وام کشاورزی
قسط پمپ
کود شیمیایی
سم علف کش
وکِرمِ ِ مهربان ساقه خوار!
«اکبر اکسیر»
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.